از جلسه روضه برگشته ام؛
از روضه های حاج منصور ارضی.

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را خواندند. روح از تنم می رفت و برمی گشت. خیلی حرف ها را نوشته ام و منتشر نکرده ام. فقط هرچه می گذرد یقین می کنم که خیلی دین به گردنمان است که خدا حضرت زهرا سلام الله علیها را الگوی ما قرار داده اند. حالا دیگر این روزها به واسطه ایشان از خدا می خواهم به بندگی ام، به عبادتم، به حیا و حجابم اضافه کند. جوری محبتشان در دلم گره خورده که حس می کنم این شب ها می آیند و مادرانه بر سرم دست می کشند و نوازشم می کنند. همین قدر دلسوزانه و نزدیک مطمئنم که هستند.



پ.ن: بعضی حرف ها باید برای خود آدم بماند. یا با خودش قرار گذارد یک سری حرف ها را فقط به اهلش بزند. مجازستان هم که حساب و کتاب ندارد؛به خصوص این روزها. من هم بشدت دچار حس ناامنی شده ام. از سمت و سوی چند دختر جوان. این است که بعد از نابودن شدن نوت پنج و یافتن یک گوشی دست دوم که حتی قابلیت اتصال به اینترنت را ندارد، سراغ لب تاب هم نمی رفتم. امانت می دادم به هر کسی که نیازش بود. 


پ.ن: روزهای سخت می آیند و می روند. مثل این شب های بی شماری که در تب و لرز و ضعف بودم؛ و تا خود صبح در تشویش و کابوس. ولی خدا در تمام این روزها پررنگ تر می شود انگار. انگار مرتب یادت می اندازد که به او تعلق داری و حواست باشد که دنیا جلوه گری نکند.



پ.ن: این حرف ها خیلی ناب و تازه اند. نوشتم که یادم بماند . یادم بماند که دینم را باید ادا کنم. نمی دانم با چه کلماتی امشب این حد از محبت ِ جاری در دلم را برایشان بنویسم. خیلی ساده با همین کلمات ِ آشنا  بانو! بی حد و اندازه دوستتان دارم . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اهورا یاران حسین علیه السلام پوشال کولر پنجره دوجداره دیباصنعت u p v c Ryan Amy مقالات فن بيان