+ روشن ترین حقیقت این روزهای بارانی مه آلود این است:

ما یک بار به این دنیا می آییم و می رویم. برای هر کاری هم فرصتی در اختیار ما قرار داده شده است که اگر از دست برود . وای اگر از دست برود! و قسم به روز قیامت که برای همین روزها و ساعت های از دست رفته سوال می شود. به یقین ازمن بیشتر از بقیه هم سوال شود. از من که روزهایی بیشتری زیسته ام ( و حقیقت این است که نمی دانم زندگی بوده یا مردگی) . از من که لااقل شناسنامه ام شهادت می دهد که بزرگترم از دیگران. که خیلی بیشتر ازدو سه لباس پاره کردم. که انتظار دیگری می رود از من.

 

 

- هی با خودم می گویم من اگر آقا بودم و نه خانم فلان می کردم که بهمان بشود تا فلان و بهمان نشود.

- بعد یکی در من می گوید واقعا چند درصد مسائل جنسیت بردار هستند؟ بهانه تراشی نمی کنی دخترک سر به هوا؟

- به خودم پاسخ می دهم اتفاقا خیلی شان جنسیت بردارند. خیلی شان. نمی شود زن بود و فلان کار را کرد و مرد بود و بهمان کار را. به ویژه در این جامعه ای که زندگی می کنیم. یک چارچوب جدی به نام عرف دارد که خیلی قدرتمنداست. یک لشکر هزاره نفر در آن دارند - درست یا غلط- تصمیم می گیرند و چارچوب می سازند؛  والا تا به الان صدباره رفته بودم و با هزار راه مثل گفتگو کردن و . مسائل را حل می کردم؛ حتی اگر نظرم را نپرسیده بودند که غالبا هم نمی پرسند. طنز ِ این ماجرا ها این است که گاهی در مسائلی که خیلی‌اش به من ارتباط پیدا می کند هم رویه همین است.


+ در جامعه ما زن بودن کار آسانی نیست. انگشت اشاره مردم حتی خود خانم ها در اغلب تقصیر ها و اتهامات اول به سمت خانم هاست. خیلی ها هستند که برای اصلاح این نگاه جنگیده و می جنگند من اما روحیه و انرژِی جنگیدن ندارم. خب گاهی هم شرم نمی گذارد کاری از پیش ببرم. حتی نوشتن همین جور حرف ها. من در این جامعه زندگی می کنم و روزگار هم نشان داده که نباید انتظار نداشته باشم از طرف هیچ کسی جز خدای بزرگ حمایت شوم.

پس ناچارا تسلیم شرایط موجودم و دست هایم را برای روزگار و آدم هایی که مرا متهم ردیف اول می دانند بالا می برم.

آهای مردم! کافی است یا باید بیش از این ها کاری کنم تا رها شوم از این نگاه های پرقضاوت؟ 

 

+ خیلی وقت ها فکر می کنم اصلا چطور شد که کار به اینجا کشید؟ کجای راه را اشتباه رفتم؟ من که هیچ گاه نخواستم حقی از کسی ضایع کنم. نخواستم که روح و احساس و وقت  کسی را درگیر خودم کنم. نخواستم که دلی بشکند. وقتی رو در روی خدا هستم این طور فکر می کنم. 

 

+ خیلی وقت ها فکر می کنم کاش می شد که می رفتم در هزارتوی روزها و ناپدید می شدم تا همه راحت شوند؛ که تمام شوم. نمی شود اما. نمی شود. وقتی خودم را آینه می بینم این طور فکر می کنم. 

 

+ گاهی وقت ها هم که دیگر فکر نمی کنم (!) و حوصله ندارم؛ وقت هایی که حالم خوب نیست و می روم در خودم. که حتی لب تابم را هم روشن نمی کنم که بی خبر از عالم – رو به سقف - ساعت های متوالی استراحت کنم یا با کاری خودم را مشغول کنم.

وقت هایی که اگر می شد می رفتم به آن آن خلائی که پیش از این حرفش را زده بودم.

 

 

پ.ن: مثل همیشه نه از کسی دلخورم و نه کسی هست که نتوانم از او بگذرم. برق ها هم خاموش است.

پ.ن: دیگر چه کنم خدا.؟ 

پ.ن: نمی دانم تا کی؛ ولی این پست ماندنی نیست .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لباس بیمارستانی تولیدی آرین ونوس گرافیک بازاریابی اینترنتی whosoever puts his trust in Allâh then Allâh will suffice him عجایب جهان Furkat ساخت انواع تجهیزات آشپزخانه صنعتی و رستوران روزها با ماژیک دوتا از بیماران اوتیسمی معروف در جهان سلامتي