کتاب پاییز فصل آخر سال است را دست گرفتم وامروز تمامش کردم. کتاب درباره تابستان و پاییز یک سال ِ لیلا و شبانه و روجا بودند که یک وقت با هم توی دانشگاه هم کلاسی بوده اند و حالا بیست و هفت هشت ساله اند. یک جایی از بین کتاب دلم می خواست تهش را بدانم. دو سه صفحه آخر را خواندم و قصه را توی ذهنم بستم. دوباره اما نشستم به خواندن ادامه کتاب وامروز تمامش کردم. اشتباه متوجه شده بودم. تازه این کتاب بود و آخرش را میتوانستم بخوانم. دارم فکر می کنم چند تا قصه بوده که درست متوجهشان نشدهام؟ لابد خیلی . توی شخصیت ها دنبال خودم می گشتم. من میتوانستم شبیه لیلا باشم، بیشتر شبیه شبانه ولی هیچ ربطی به روجا نداشتم. کتاب جایزه جلال گرفته و در فرم و ساختار هم خلاقیت خوبی دارد. نثرش هم به نثرهای روان و ساده ی دلخواه ما نزدیک است. ما منظورم ما دخترهاست؛ کتاب درباره احساسات و تفکرات چند دختراست که من خیلی دلم می خواهد بدانم الان دارندچه می کنند؟
مثلا دلم میخواهد بدانم آخر ماجرای لیلا چه میشود؟ با تمام شدن کار و نبود میثاق چه میکند آخرش؟ یا مثلا شبانه آخرش با ماهان ِ منتال ریتارد(عقب مانده ذهنی) و ارسلان چطور کنار می آید؟ حتی روجا . بعد از اینکه رویایش فرو می ریزد چه تصمیمی میگیرد؟ به هر حال همین قدر که شخصیت های اثر تو را درگیر کرده اند یعنی نویسنده کارش را تا حدی درست انجام داده است. نمیدانم شاید اگر روزی نویسنده اش را از نزدیک دیدم از او بپرسم بچه هایش الان کجا هستند؟ لیلا و شبانه و روجا؟ (کتاب سال 93جایزه جلال را گرفته است)
پ.ن: پشت تریبون اعلام کردند صبح بعد از نماز حوالی شش و نیم توی مسجد ندبه می خوانند بعد هم وضو می گیرند و می روند رایشان را میدهند. واقعا رای دادن را یک فرضیه اگر بدانیم همینطور هم می رویم. منتها من بعد از نماز آنقدربرای آدم هایی که می خواستم اسمشان را توی برگه بنویسم گیر و گرفت ذهنی داشتم که نرفتم. اینها البته می تواند توجیه باشد. از صبح این موضوع درگیرم کرده. چه می دانم. رایم خیلی قرص نبودم. دعا دعا میکنم انتخابم درست باشد. از صبح نگران مجلسم. از چند نفر اخبار را پیگیری کردم. آمار مشارکت پایین تر از قبل بوده. از چند روز قبل شنیده بودم و فکر کردم کاش می توانستم کاری کنم. کار زیادی از دستم برنیامد یک متن را به اصرار حانیه نوشتم و برایش فرستادم. خدا کند که مجلسمان برگردد به راس امور!
پ.ن: به من گفتند تنها بیا، سمفونی مردگان، آتش بدون دود و روح گریان من چند کتاب بعدی هستند که گذاشتمشان برای خواندن. شاید اینجا دربارهشان بنویسم. امشب به من گفتند تنها بیا را شروع میکنم. یک کتاب ترجمه درباره داعش!
درباره این سایت