یک: جمیله که آمد دفترم و گفت حس می‌کنم سرما خورده ام و علائم سرماخوردگی را در من هم مشاهده کرد رسما سرما خوردم!  مدتی بودکه دچار حساسیت فصلی بودم و این شد که آخر وقت با هم به مطب رفتیم و مقابل پزشک نشستیم که ما احتمالا علائم کرونا را داریم و ببینید وضعمان را که . دو سه کنایه نثارمان کرد و بدین ترتیب ما در کمتر از پنج دقیقه بیرون از مطب داشتیم به بلاهتمان می‌خندیم. شب ولی حالم بسیار بدتر شد

 

دو: فردایش عطسه‌های پی در پی و خستگی هم اضافه شد و من فقط با خودم فکر می‌کرد اگر واقعا قرار شد بستری شوم بروم بگویم کدام کتاب هایم را بیاورند و یا کدام کتاب‌ها را برایم دانلود کنند که حوصله‌ام سر نرود؟

 

ادامه دو: راستی اگر مثلا مرگ خبرنکند چه . دو سه تا کار روی زمین دارم که با خودم فکر می‌کنم بنویسمشان حتما. (مثل هفته پیش که برای گفتگو با دانش آموزان مدرسه ای داشتم می‌رفتم خارج از شهر «در مسیر الموت»؛
قسم می‌خورم که توی دلم داشتم فکر می‌کردم اگر با گاردیل برخورد کنیم و زنده نمانم باید چه کنم که . راننده با صدای بلند و بسیار محترمانه بدون آنکه در آینه نگاه کند و ببیند که آیا کمربند بسته ام یا نه گفت: لطفا کمربندتان را ببندید و من چقدر سختم آمد که کمربند را ببندم!) حالا چند روز گذشته و من هنوز کارهایی که باید را انجام نداده‌ام

 

 

سه: توی تاکسی نشسته ام که ناگهان عطسه می کنم. خانم کنار دستی‌ام وحشت زده نگاهم می‌کند و روسری اش را روی بینی می گذارد. بعد هم پنجره را باز می‌کند و تا می شود خودش را به درب می چسباند. خنده‌ام می‌گیرد و تلاش می‌کنم بلند بلند به زهرا بگویم که من حساسیت فصلی و سرماخوردگی مختصری دارم ولی او انگار بیشتر وحشت می کندو به راننده می‌گوید: من همین کنار پیاده می شوم.

 

چهار: اسفند برای من شده خواب و استراحت و فیلم و سوپ و دمنوش و انواع علفیجات. تازه هنوز کرونا نگرفته‌ام :)

 

پنج:  بسته اینترنت گوشی ام مدت هاست تمام شده و عامدانه تمدید نکرده‌ام. نت لب تاب را روشن می کنم و اینجا می آیم. یکی دو کانال تلگرام را هم می خوانم و دیگر هیچ جایی را نمی‌خوانم. خواهرم می‌آید و پی صحبت درباره موضوعی پرت می‌گویم: می دانی! من پذیرفته‌ام که قرار نیست چیزی تغییر کند. تقریبا از همه چیز بی اطلاعم ولی می‌دانم که قرار نیست راهی برای تغییر باز شود. از من اصرار و از او انکار. در خودم فرو رفته ام و آرامم. و ناگهان یادم می افتد که ماه رجب رسیده . ومناجات "خاب الوافدون علی غیرک" را دانلود می کنم . انگار همین امشب خدا این دعا را برایم نازل کرده. 

این دعا مال همین شب است؛ مال امشب؛ در بی خبری عالم در این گوشه اتاق . مال همین چشم‌های سرما خورده و خسته است . مال امشب است مال حال یونس است در شکم نهنگ آن وقتی که درباره قومش تصمیم نادرستی گرفته و گرفتار است .

مال امشب است؛ مال حال یوسف که توی زندان به هم بندی اش سفارش کرده و حواسش از خدا به غیر پرت شده

مال امشب است؛ مال من است.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Zapiroos استوک کالا آموزش برنامه نویسی برسی تمامی موارد لازم برای داشتن یک فضای باز عالی موزیک باند یــــــار مـــــهــــــــربـان کسب و کارهای خرد و خانگی ذهن يک روانشناس طراحي سايت