یکم

- کلاس چندمی؟
- دهم
- کدوم مدرسه؟
- دارم میرم فلان مدرسه
- تصمیم و برنامه ت برای آینده چیه؟
- تا کی مثلا؟
- از یه سال آینده تا ابد و یک روز بعد! :)
- می خوام تو المپیاد فلان اول بشم. می خوام درس بخونم
- چندتا دوست صمیمی داری؟
- من با همه رابطه‌م خوبه
- با کی م می کنی تو انتخاب‌ها و تصمیماتت؟
- مادرم و بعدم پدرم
- اگه نبودند؟
- خودم تصمیم می گیرم. بقیه از تصمیمات من خیلی خبر ندارند. 
- حرف هات رو به کی میگی معمولا؟ مثلا حرف های المپیادیت رو؟
- مامانم
- بقیه اعضای خانواده‌ت؟
- بقیه نمی دونن من می خوام المپیاد بدم
- چرا؟
- برادرم ممکنه حسادت کنه. خواهر کوچیکم هم خیلی سنش نمی رسه به این حرف ها
- سه تا کتاب آخری که خوندی؟
سه کتاب سنگین دانشگاهی را نام می برد و گفت و گوی من با این دختر سخت ادامه پیدا می‌کند. هفته بعد او را هم سرکلاس می بینم و مثل همیشهمصمم نگاهم می کند. به اصرار کسی در این طرح شرکت کرده ولی منظم و به موقع در همه کلاس ها حاضر است. حس می کنم دارد خودش را اندازه می گیرد. دلم می خواست به او می گفتم: تو باید نفر اول المپیاد بشوی ولی گاهی بزن بیرون از این دنیای المپیادی‌ات!

دوم

- کلاس چندمی؟
- نهم
-کدوم مدرسه؟
- تیزهوشان
- معمولا تو کارات با کی م می کنی؟
- مامان و بابام
- اگه نبودند؟
- برادرم
- چندسالشه برادرت؟
- دانشجوعه. رشته پزشکی دانشگاه تهران
- تو دوست داری چه کاره بشی؟
- می خوام پزشکی بخونم. مثِ برادرم. آخه خیلی تلاش می کنه
نگاهش می کنم. کمی عمیق تر از قبل. نمی دانم چرا حس می کنم یک چیزی درست نیست. انگاز چشم ها وحرف هایش همخوانی ندارند.
- سرش را می اندازد پایین.برادرم پزشک نیست. سه ساله پشت کنکوره ولی من مطمئنم امسال پزشکی دانشگاه تهران قبول میشه
خنده ام را می‌خورم و سوالات مصاحبه را ادامه می دهم. هفته بعدش وقت دیدن مستند مرتبا حواسش به من است؛ شاید نگران است که نسبت به او بدگمان شده باشم که خب نشده ام. آنقدر لبخند تحویلش می دهم که خیالش راحت شود. 


سوم

- کلاس چندمی؟
- هفتم:)
- هفتم بودن خنده داره؟
- نه:)
- کدوم مدرسه؟
- فلان مدرسه:)
- برنامه ت چیه برای آینده؟
- اممممممممممممممممممم :)
- خیلی خوب؛ دوست داری چه کاره بشی؟
- امممممممم نمی دونم:)
- صبح کی از خواب بلند میشی؟
- 11، 12، 1 :)
شب کی می خوابی؟
- 1 :)
- زیاد نمی خوابی؟
- نه :)
- هوم؛ وقتای خالیت را با چی پر می کنی؟ اگه پیش بیاد برات احیانا؟ مثلا زود بیدار بشی استثنائا؟
- تلویزیون، بازی، کلاس ورزشی :)
- تو تصمیمات مهم زندگیت با کی م می کنی؟
- مامان و بابام :)
- اگه نبودند؟
- امممممم نمی دونم. اممممم آها! بقیه بزرگترا:)
- آخرین کتابی که خوندی چی بوده؟
- کتاب نمی خونم
- همیشه انقدر می خندی؟ :)
- :)
و باقی سوالات .


چهارم
- خب تورو که می شناسیم. فقط منظم تر باش لطفا. انقدرم با حنانه حرف نزن سرکلاس. گوشی . گوشیتم سر کلاس بذار تو کیفت. 


و پنجم و ششم و هفتم و . 


پ.ن: ازهر ده دانش آموز فعلی نه نفرشان قرار است پزشک شوند؛با افق پیش روی دانش آموزان فعلی‌مان ایران یک پزشک‌کده بزرگ می شود رسما. با این حال ازمیان جمعی که من دیدم  فقط "شایسته" می توانست پزشک خوبی شود. اگر دیگران دوست داشتند پزشک شوند، شایسته خودش را در مسیر پزشک شدن قرار داده بود. دل وعقلش را یکی کرده بود. و پای هیچ کدام شان نمی لنگید. مهری سادات پیشنهاد غذای فست فودی داد. به اصرارشان ماندم و چیزی سفارش دادم. شایسته اما آن یک ساعت و نیم را در باب انواع رژیم ها، خواص مواد غذایی و بیماری ها صحبت کرد، چیزی هم سفارش نداد و صرفا آب خورد. خیلی به دلم نشست شایسته. رژیمش را نشکست و من درست وقت غذا خوردن، در خیال خودم، داشتم روپوش سفید پزشکی را به تنش می‌کردم. وه! که چقدر به او می آمد . 

پ.ن:کاش  از این همه، یکی می گفت دلم می خواهد مادر خوبی باشم. 

پ.ن: در طول اجرای مسابقات یکی از خانم های شرکت کننده نامنصفانه - و به کرات - رفتارهایی می کرد که ناراحت می شدم. جایی از دستم در رفت، خستگی روی کلامم نشست و سرد و بی روح پاسخی برای یکی از سوال هایش دادم. متوجه شد که ناراحتم؛ به تنهایی فشار کار را مضاعف کرده بود. بعد از مسابقات متن عذرخواهی مفصلی فرستاد. پاسخ دادم: چیزی به یاد نمی آورم . با تنوعی از ایموجی های خوشحال کننده از خجالتم در آمد و من در گوشم صدای زمزمه کسی را شنیدم که می گفت خدا هرروز در اشلی به مراتب والاتر و عالی تر همین حرف را به بنده هایی با وضعیت به مراتب حادتر می زند. می بینی! ناسپاسی می کنند اما. زیاد. 

پ.ن: گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟ تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بی آرام و ناپروا شود

پ.ن: هر هزار بار، زمان از دستم در می رود ومتوجه نمی شوم چه شد که از نیمه آرام ابتدایی به نیمه دوم پرهیاهو ی "روزگار غریبیست" علیرضا قربانی رسیدم. بشنوید . + آه . + دوباره برق اتاقم را خاموش می کنم و گوش می کنم. 

مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : کلاس ,پزشک ,خیلی ,برادرم ,چیزی ,شایسته ,کلاس چندمی؟ ,کدوم مدرسه؟ ,دوست داری ,کاره بشی؟ ,دانشگاه تهران ,پزشکی دانشگاه تهران
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازار کاشي سراميک ، در کالا ساخت تسلی بهترین دستگاه های واترجت مکتب تفکیک و شاهنامه فردوسی . Bill Melissa مجموعه خدماتي کيان امداد اردکان Jessica *