به جای بازدید از بیت هاشمی رفسنجانی  زیارت بهشت زهرا را انتخاب کردیم. به سختی .

 

نجوا کنان دارم به جمیله می گویم این دیدارِ اتفاقی روزی ِ ما بوده که حرف ِ دل و چشم ما را می خواند و با لحن خودش می فرماید: بچه ها می دانید برای شما زیارت اولی هایِ بهشت زهرا، دیدار امروز روزی بوده؛ حالا هم پشت سر ما بیایید. 

خودش و دو که نمی شناسیمشان جلو می افتند؛ من و معصومه، زینب و جمیله هم پشت سرشان؛

 

ما وقتی حاج حسین یکتا و آن دو همراهش را می بینیم که سر یک سه راهی دنبال قطعه بیست ونه هستیم تا هر جور شده این ساعت های پایانی خودمان را به مزار آوینی برسانیم. این روایت برای من که مدت هاست داغ رفتن به جنوب در بر دلم مانده واجب بود. 

 

اینجا مزار شهید ابوطالب است. منافقین بدنش را سوزاندند. خیلی حرف های عجیبی دارد. بخوانید زندگی نامه اش را .شهیدی که نشانمان می دهد آنقدر کم سن و سال است که دلم می خواهد زمین دهان بار کند و مرا در دم از هستی حذف کند.

اینجا را ببینید مزار شهیدجهان آراست. همین جمله روی قاب عکسش بس است که بدانید او کیست. اشاره می کند به من که تا به حال این جمله را دیده بودم؟ سر تکان می دهم که بله؛ معصومه زیر گوشم می گوید بسیار، بارها با هر انتخابات هزارهزار این جمله را با خودمان تکرار می کنیم.

اینجا مزار شهید وزوایی است. ببینید این جمله اش را درباره کربلا؟ عجیب شهیدی است راستی شما سر مزاربهشتی و چمران هم رفتید؟ جمیله به نیابت از بقیه مان پاسخ می دهدکه اتفاقا هنوز محو آن ساختمان سرپوشیده بهشت زهراییم وهنوز فکر می کنیم در خوابیم و نبوده روزگاری که در این مملکت از صنف مسئولین شهید می دادیم. خیلی دست نیافتنی شده.

 

می رویم و می رسیم به مزار شهیدی ناشناس که آیت الله حق شناس در وصفش فرموده اند تهران را زیر پا بگذارید تا جوانی شبیه این شهید برایم پیدا کند که ناگهان پچ پچ ها بالا می گیرد. مرتب از آن ها می شنوم که وقت قرار مهم تر است. سرعتشان را بیشتر می کنند که به قرارشان برسند و ما تقریبا از قدم هایشان جا می مانیم.

نزدیک به جمع زیادی از مردان ِ غریبه می شویم و می ایستیم. آقای یکتا نزدیک ما می ایستد و می گوید اینجا در گوشه ای دور تر جمع شوید. صدایش را آن قدر کم می کند که ما چهار پنج نفر به سختی می شنویم که:  "این ها که می بنید دیشب در مجلسی مست کرده و بماند و . بماند. حالا آمده اند اینجا که برگردند. شاید یکی شان حر شود."

 ناخودآگاه سرمان به سمتشان بر می گردد؛ تیز نگاهمان می‌کند و بعدش با جدیت اضافه می کند که با فاصله از ما راه بیایید و آن قدر دور بایستید که فقط بشنوید. قبول می کنیم. برای مقدمه میان آن جمع از خودش، جامانده ها و توبه ها و خدا و نماز و . می گوید. وقت راه رفتن به سمت بهشت شهدا خیلی آرام به ما اشاره می کند که وقت برگشتتان دیر نشود! یعنی دیگر وقت ِ رفتن است ؛ دیگر جای شما نیست.  

حواسش به این جماعتی که کمتر مراقب چشم هایشان اند هست. حواسش به ما هم هست. جماعت همراهش راه می افتند و ما دوباره پی مزار شهید آوینی می رویم. مزار به مزار .

بین راه متوجه می شویم حضور این ها در مزار شهدا، از اقدام های تازه دادستان شهر است. خوب است که فرهنگ و اندیشه و معنویت پیش از زبان برنده قانون و یا لااقل به موازات هم حرکت کنند.


بالاخره پیدا می کنیم و تشنه به سویش می روم. شاید اگر همان ساعت ِ قبلی بر سر مزارش می رفتم حرف هایم جنس دیگری داشت. گمانم لازم بوده پیش از گلایه از این سرگشتگی های روزهای آخر این فرصت به دست آید. خب اول این دیدارها برای من هیچ وقت حرف نبوده است. اولش سکوت میدان داری می کند. بعد چشم هایم دست به کار می شوند تا شوق جاری مرا به رخ بکشانند. شوق دیدار دوباره؛ شوق همین فرصت هایی که همیشه دلواپس آخرینش هستم؛ که مباد وقتی اگر برسد به حرف زدن می گذرد. که نمی رسد.

 

 

سفر از من بازنمی گردد

الف) جای ِ آب ِ جوش دفتر هنوز روی دستم است. خوب است که رد ِ این دردها دیر هنگام پاک می شود و الا با حافظه ماهی گلی من  خیلی بعید بود یادم بماند که چه شد آن روز دستم سوخت. 

 

ب) ماندن آن قدر مرا خسته کرده بود که هر مقصدی بهشت می‌نمود. بهشت هم بودند. دامنه اش هم از اصفهان به گمانم شروع شد. از نقش جهان که بعید می دانم دیگر هیچ نقشی در جهان بتواند با این شکوه جلوه گری کند. از مسجد شیخ لطف الله از سی سه پل و از زاینده رود. اصفهان از بار آخری که رفته بودم زیباتربه نظرم می آمد؛ چه میدانم شاید من بیننده بهتری شده بودم. خب پیش از این هم به گلستان شهدای اصفهان نرفته بودم و به نظرم این هم برای آنکه اصفهان زیباتر بنمابد؛ دلیل قابل توجهی است. به نحف آباد هم.  بر سر مزار شهید حججی ِ بزرگ هم.(سر نقطه این جمله دوباره هوای سفر می کنم).  درباره دیدار آخرم همین قدر برای خودم می نویسم که اگر جای شهردار نجف آباد بودم اول شهر به همه مسافران اینطور خوش آمد می گفتم:   "به نجف آباد تا ابد سربلند خوش آمدید"

من می گویم ولی شما بروید از نزدیک ببینید؛  دور و بر مزار شهید حججی گل رحمت و مهربانی کاشته اند. عطرش شهرشان را برداشته و آسمان نزدیک تر شده به خاک شهرشان. تا نروید باور نمی کنید. من با همین چشم های خودم دیدم که با کوچک و بزرگشان چطور مهربانی می‌کردند.

ج) همراه سفر از خود سفر مهم تر است گاهی. مشهد را با بچه های نوجوان بودم. زائران خواستنی تری بودند تا من کم حوصله فرو رفته در خودم. من خیلی به آینده امیدوارترم با این بچه ها. خلاصه که وقت سفر همراه خوبی را انتخاب کنید.

د) رفتن به اصفهان، قم، مشهد، تهران، دوباره قم و حرم امام(ره) و بهشت زهرا وآخرین ایستگاه حتی - مزار لطیف ترین شهید عالم؛ آوینی - هیچ کم نکرد از این میل به رفتن . آدمی هیچ است؛ هیچ!

 

ه) فردا دوباره شهر شلوغ می شود. هعی . کوه کار و بار این هفته ام را چه کنم؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چرتکه چيست ؟ مقاله دانشگاهي Lauren فانوس خیال فروش عمده میل ورم سوپرورم جیرجیرک آروین arvin mealworm layton نیلو رایانه نمونه سوالات آزمون ادواری فنی و حرفه ای پداگوژی عمومی ( مربیگری ) با رویکرد CBT